زندای بی تنه، یک افسونگر اروپایی، سرانجام رویای خود را برای خدمت به یک خروس بزرگ سیاه برآورده می کند. او مشتاقانه آن را می بلعد، سپس استاد آبنوس را در دختر گاوچران پرشور سوار می کند. خلسه به اوج پر شوری می رسد و او را خیس در رضایت داغ و خامه ای رها می کند.